چراغی در افق



والا تو فامیل شوهرم بین جاری ها من بی حاشیه ترینم.

نه بحث راه می ندارم نه کل کل می کنم نه بی ادبی. کلا از وقتی عروسشون شدم شاید ۳ یا ۴ بار پیش اومده به اختلاف خوردیم تو تمام مواردم خیلی زود با گفت و گو حل کردیم مشکل رو. جایی لازم بوده عذرخواهی کردم جایی هم بوده ازم عذر خواهی کردن.

حالا این جاری بررگه چندباری تاحالا پرش به پرم گیر کرده. تو تمام مواردم مقصر بوده منم سکوت کردم و بعد مدتی فراموش کردم. یه ۲ ماهی بود کارام زیاد بود فرصت نمی کردم درست درمون برم خونه پدر شوهر. اونا ۴ شنبه میان من می تونستم ۱ هفته درمیونی یا ۲ هفته درمیون جمعه ها برم. تا اینکه گفته بود به خواهرشوهرم و محمد که دلم برای سمیرا تنگ شده و از این حرفا.

منم فکر کردم این واقعا دل تنگ شده این شد که هفته پیش رفتم خونه پدرشوهر. همه جاری ها جمع بودیم.

انقدر چرت و پرت گفت به من شوخی شوخی که حد نداره. کلی هم کل کل کرد با خواهرشوهرم جوری که فرداش که با خواهرشوهرم صحبت کردم بنده خدا کلی گریه کرد از دست رفتارای این جاری.

تا اینکه پنج شنبه همه اونجا دعوت بودیم پیشواز یلدا رفته بودیم.

از لحظه اول که وارد شدم اومدم باهاش روبوسی کنم گفت ااا لاک زدی منم لاک زدم حاج آقا چپ چپ نگام کرد. فکر کنید وسط روبوسی کردنمون. منم حرفی نزدم رفتم با بقیه سلام و احوالپرسی کردم.

من معمولا تو چیدن سفره کمک نمی کنم زیاد چون همش باید دولا راست بشی. تو خونه محمد اینا هم اکثرا آقایون سفره می ندازن و جمع می کنن.

موقع سفره انداختن خواهرشوهرم صدام کرد آروم بهم گفت امروز تو برنج نکش بعدا جریانش رو بهت می گم.

آخه هفته پیش من برنج می کشیدم خواهرمحمد خورشت.

خیلی پیش میاد من برنج می کشم ولی سفره نمی ندازم اما موقع شستن ظرفها نفر اول پا می شم می رم می شورم.

خلاصه به خواهرزادش گفتم تو جریانش رو می دونی چرا مامانت گفت برنج نکش؟ گفت آره. زندایی گفته قبلا بزرگترا برنج می کشیدن دیگه حرمت بزرگ و کوچیکی از بین رفته

  انقدر حرصم گرفت که نگو. مگه چه تاجی با برنج کشیدن قرار بود رو سر من بذارن نمی دونم.

از این بیشتر ناراحت شدم که خواهرشوهرم با رفتاری که کرد باعث شد دو تا جاری دیگه به هدفشون برسن   یه جورایی حرف حرف اونا شد ناخواسته.

منم یه ۱۰ دقیقه ای خیلی پکر شدم اما گفتم به جهنم چرا من شب خودمو خراب کنم. نشستم مثل خانمها پای سفره غذامو خوردم دست به سیاه و سفیدم نزدم ظرفهارم دو تا جاری گرامی شستن منم خانم نشستم ازم پذیرایی شد.

بخدا خلن بعضیا. 

نیتشون بده حرص می خورن من با همه خوبم دردسر ندارم پشتم توطعه می کنن بیمارای روانی.

حالا فردا با خواهرش حرف می زنم و می گم ناراحت شدم و دیگه محالا روزایی که جاری های دیگم اونجان پامو بذارم اونجا.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فتو و پند اطلاعات عمومی مشاوره تلفنی با موبایل بصورت رایگان رفیق شهیدم خرید اینترنتی صلاه آدینه بشرویه یک عابر پیاده اخبار پایانی